چشمها را باید شست.... شستم گفتی جور دیگر باید دید... دیدم. گفتی زیر باران باید رفت..... رفتم او نه چشم های خیسو شسته ام را.... نه نگاه دیگرم را... هیچ کدام را ندید! فقط در زیر باران با طعنه خندید و گفت: دیوانه ی باران ندیده!!
خوانده بود: "زیر باران باید رفت" فکر میکرد: "زیر باران باید، رفت! "
ممنونم احمد جان بخاطر سر زدن و نوشته زیبات
خوانده بود:
"زیر باران باید رفت"
فکر میکرد:
"زیر باران باید، رفت! "
ممنونم احمد جان بخاطر سر زدن و نوشته زیبات