متولد مرداد

درخت دلتنگ تبر شد وقتی پرنده ها سیمهای برق را به شاخه هایش ترجیح دادند

متولد مرداد

درخت دلتنگ تبر شد وقتی پرنده ها سیمهای برق را به شاخه هایش ترجیح دادند

باور

به اندازه ی باورهای هر کسی با او حرف بزن....

بیشتر که بگویی تو را احمق فرض خواهد کرد...!!!

تاراج

ای انسان، قدر خود را بدان؛

به حدی گرانی، که فقط خدا توان خریدت را دارد؛
پس خود را به قیمت حسرتی تلخ، به تاراج مده

تکرار

تکرار تاریخ دیوانگیست ولی همیشه تاریخ تکرار میشود وماهمچون دیوانگان از اشتباهات گذشتگان عبرت نمیگیریم!

ساده

ساده هستم، ساده میبینم، ساده میپندارم زندگی را

نمی دانستم جرم میدانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
اما هرگز ترک نمیگویم پاکی این سادگی را

خواب

هیچوقت کسی رو پس نزن که

دوستت داره... مراقبته...
و نگرانت میشه...!
چون یک روز بیدار میشی و میبینی...
ماه رو از دست دادی...
وقتی که داشتی ستاره ها رو میشمردی.....!!!!

خاطرات

خاطرات چوب های تری هستند که با آتش نه می سوزند و نه خاکستر می شوند.

سکوت

سکوت هرکز اشتباه نمیکند

و هرچه طولانی تر باشد، بهترقضاوت میکند...

حراج خوشبختی

خوشبختی حراج روزانه ی دنیاست...

اینکه ما قدمی بر نمی داریم و قیمتی پیشنهاد نمی کنیم داستان دیگریست...

داروی تلخ

چه داروی تلخی است وفاداری به خائن،

صداقت با دروغگو،
و مهربانی با سنگدل ...

نگهبان

" آنکس بر خویشتن نگهبان دارد که برای رسیدن به هوس و آرزوهای کوچک قدر نیکخویی و جوانمردی را نشکند ، و اگر فزونی و کامیابی بد روزگار را دید تن به پستی و زبونی نسپارد" .

بزرگمهر

مأموریت سخت

" سخت ترین مأموریت که گرفتم این بود که پرنده ای را شاد بسازم با وجود داشتن پرنده های در یخچال اینکار بسیار سخت بود!!!" .

فاین هالد

سوال

گفتم خدایا سوالی دارم

گفت :بپرس
پرسیدم چرا وقتی شادم همه با من میخندند ولی
وقتی ناراحتم کسی با من نمیگرید؟!
جواب داد:
شادی را برای جمع کردن دوست آفریده ام ولی
غم را برای انتخاب بهترین دوست

وقایع خوش

" وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتیکه از دور نظاره شان می کنیم خیلی زیبا به نظر می رسند ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و در داخلشان می رویم زیبائیشان هم از بین می رود ، شما در این موقع نمی توانید بفهمید زیبائیش به کجا رفته ، آنچه می بینید چند درخت خواهد بود و بس" .

شوپنهاور

تغییر

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن.

آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن ...

تنها نقدینه

دیروز چک باطله است


فردا چک وعده ای است

امروز است که تنها نقدینه شماست

آن را عاقلانه هزینه کنید . . .

کمیت

اگر نمی‌توانی شاهراه باشی، کوره راه باش.

اگر نمی‌توانی خورشید باشی، ستاره باش.

کمیت نشانگر پیروزی یا ناکامی تو نیست.

هر آنچه هستی، باش.

داگلاس مالوک

ترین

سازنده ترین کلمه گذشت است

آن را تمرین کن

پرمعنی ترین کلمه ما است
آن را به کار بر

عمیق ترین کلمه عشق است
به آن ارج بده

بی رحم ترین کلمه تنفر است
با آن بازی نکن

انسان

انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست ؛

بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد.


ژان پل سارتر

آرزو

تو را آرزو نخواهم کرد هیچ وقت
تورا لحظه ای خواهم پذیرفت که خود بیایی
با دل خود نه با آرزوی من.....

مرد خوشبخت

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند".

تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.

تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می‌توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".

شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....

آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.

آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. "شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟"

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!

سجده

هیچوقت هیچکس ندانست شاید"شیطان عاشق حوا بود که به آدم سجده نکرد"....

حبس

چه فرقی دارد

پُشت میله ها باشی
یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن
وقتی که آرزوهایت
در حبس باشند

شکر خدا

امروز تو خیابون ﺻﺪﺍﻯ ﺁﻣﺒﻮﻻﻧسی که به سرعت میگذشت و شنیدم...
این صدا ﺑﻬﻢ گفت :ﺍﻻﻥ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺍﺯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﻰ
ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮی، خدا رو شکر کن!
بیاین قدر داشته هامونو بدونیم...
هر چی که هست!
شاید همونا، آرزوی کسی باشد...

بازی

در کودکی در کدام بازی

راهت ندادند...
که امروز
اینقدر دیوانه وار...
تشنه بازی کردن با آدم هایی؟؟