فقط برای خودم هستم من...!
" خودِ خودم"...
نه زیبایم ونه عروسکی ونه محتاج نگاهی..!
برای تو که صورتهای رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمها را،
هیچ ندارم...
راهت را بگیر و برو....
حوالی من٬
توقف ممنوع است
کسی هست که عاشقانه تو را دوست دارد و منتظر توست، اشک های تو را پاک می کند! ودست هایت را صمیمانه می فشارد....
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت...!!!
دکتر شریعتی
و بعضی چیزهای ِ بُردنی را، با خود برد!
مثل غرور، مثل یاد
و آنچه ماندنیست را، جا گذاشت
مثل خاطره, لبخند
رفتنت، ماندنی می شود، وقتی که باید بروی، بروی
و ماندنت، رفتنی می شود، وقتی که نباید بمانی، بمانی
تنها آنان که با خود چتر می برند
به کار خدا ایمان دارند
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. دختر کوچولو به پسر کوچولو گفت من همه شیرینی هامو بهت میدم؛
تو همه تیله هاتو به من بده. پسر کوچولو قبول کرد.
دختر کوچولو بزرگترین و خوشمزه ترین شیرینی رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و ..
بقیه رو به پسر کوچولو داد. اما پسر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام تیله هاشو به دخترک داد.
همون
شب پسر کوچولو با ارامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی دختر کوچولو نمی
تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین شیرینیشو
یواشکی پنهان کرده شاید پسرکوچولو هم مثل اون یه خورده از تیله هاشو
قایم کرده و همه تیله ها رو بهش نداده
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...
آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
چه بسیاردویدن ها
که فقط پاهایم راازمن گرفت
درحالیکه گویی ایستاده بودم
چه بسیارغصه ها
که فقط باعث سپیدی موهایم شد
درحالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود
دریافتم
کسی هست که اگربخواهد"می شود"
واگرنخواهند"نمی شود"
به همین سادگی
بهتر است دهانت را ببندی و احمق بنظر برسی،
تا اینکه بازش کنی و همه بفهمند که به راستی احمقی!
صدا قط شد...
"بینوایان-ویکتور هوگو"
میگویند :شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم،
که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!!
در یک رابطه دو نفره وقتی دو نفر هیچ مشکلی با هم ندارند،
حتما یکی از آنها تمام حرف دلش را نمی گوید.
(ویلیام شکسپیر)
کاش جوانان میدانستند
و
پیران میتوانستند