ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
آری”خودم”
همان موجود لطیفی که در انزوای باید و نبایدهای بیهوده اسیرش کرده ام!
همان که گاه گاهی همراه من نیست
نه اینکه نخواهد با من باشد
نه،من پنهانش می کنم …
هراس داوریهای این همه ناداور مرا به پنهان کردنش وامیدارد؟!
اما بی او،خلا عمیق وگسترده ی وجودم هرگز پرنمی شود …
بی او شاید مرا خوب بپندارند…
اما خوب بودنی که حاصل نبودن “خودم “باشد به چه دردم می خورد؟
هرگز آرامش و آزادیم نمی بخشد!
هرگز شادم نمی کند …
و شادی و آرامش و آزادی معنای زندگی من است
هویت من است!
پس “خودم”را بیرون می کشم از اسارت قانونهای نانوشته ی بی معنا …
و او را همراه و همنفس لحظه هایم می کنم
تا به خدا برسم …
چون می دانم “خدا ” در “خودم” حضور دارد.