ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
پیرزنی
از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از
مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع
گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید.
فششششششااااررر…!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت…
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را از معمار با تجربه پرسیدند؟!
معمار
گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و
شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات
منفی این شایعه را پاک کنیم… این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را
بگیرم!