به گمانم جماعتی پای دنیای مجازی میسوزانند " عمر خویش را "
هـــــر چــقـــدر آنـلایــــن تـر باشــــــی، تنهـــــاتـــری
راســـــــت مـــی گــــویـنــد
ایــن روزهـــــــــــــا
مـــودم رایــانـــه ی مـــــن در حـــــال ســـــوخـــتن اســـــــت
از بـــــس کــــه داغ مــــی شــــــــود
از بــــــس که بـــیـــچــــاره
جــــــور تــنـــهــایی مــــن را می کـــشــــد …
برای رسیدن به آرامش نباید حتما کاری انجام داد
اتفاقا
گاهی اوقات یه کارایی رو نباید انجام بدم
مثلا:
بهتره که به بعضی جاها سر نزنم
بهتره که بعضی آهنگ ها رو گوش ندم
آها
بهتره که دیگه از افتر شیوم استفاده نکنم
یا حتی بعضی برنامه ها رو نبینم
شماره پلاک بعضی شهرا هم باید فراموش کنم
و یه سری کارای دیگه...
..............
آره همینه
اینجوری شاید بهتر باشه...
م.ن
هر روز که میگذره حالم عوض می شه
یه روز خوب و آروم
یه روز دیگه عصبی و کلافه
یه روز هم که فقط حرص خوردن
و این روزها همین جور تکرار می شن
اما با احساس های متفاوت
..............................
شاید فردا آروم باشم.
م.ن
نه هیچگاه دیر نه هیچگاه زود
کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار،
اما ارزش انتظار را دارد…
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی
و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد…
گاهی نشانه اعتراض است!
گاهی مودبانه خفه شدن است! ..
گاهی از روی بی تفاوتی است!
گاهی فداکاری و از خودگذشتگی است!
و چقدرآزاردهنده است این آخری
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
.
.
.
هـمـه چـیـز دسـت بـه دسـت ِ هـم مـیـدن
تـا تـ ـو را غـرق در رویـاهـا و خـاطـراتـت کـنـن. . .
یـه آهـنـگ پـیـشـواز . . .
۲ خـط شـعـر . . .
کـمـی هـوای بـهـاری . . .
یـک وجـب پـیـاده رو . . .
آهـنـگـی کـه دانـشـجـو خـونـه بـغـلـی گـوش مـیـدن . . .
۲ کـلـمـه حـرف . . .
بـوی ِ یـه عَـطـر خـاص . . .
طـعـم ِ شـیـریـن ِ یـه خـوراکـی . . .
هـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه . .
تـ ـو چـنـد سـاعـت وسـط اتـاقـت دراز بـکـشـی و خـیـره بـشـی بـه سـقـف
و صـدای بـارون بـشـه آرامـش دهـنـده تـریـن آهـنـگ ِ اون روزت !!!
اصلا هم نگران کم شدنت نباش…!
اونی که اگه کم باشی…گمت کنه….!
همونیه که اگه زیاد باشی…!!حیفت میکنه…
اگـــــر روزی دیــدی تـمــــام دوسـتـت دارم هـــــا
عـــشـــــق بـازی هــــا
و ثـانـیــه بـه ثـانـیـه ی آن احــــســـــاســــــی کــــه مـیـگــفــــت؛
آخــــــرش شـــد : ازت مـتـنـفـــــــرم
اصــــــلا تـعـجـــــب نــــکـــــــن…..!
مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی، از خیلی ها از… مرد ادامه داد و گفت: از این زندگی خسته شده ام، از این دنیا بیزارم ولی نمی دانم چه باید کنم، نمی دانم غم هایم را پیش چه کسی مداوا کنم.
پزشک به مرد گفت: من کسی را می شناسم که می تواند مشکل تورا حل نمایید
به فلان سیرک برو او دلقک معروف شهر است.
کسی است که همه را شاد می کند، همه را می خنداند، مطمئنم اگر پیش او بروی مشکلت حل می شود. هیچ کسی با وجود او غمگین نخواهد بود.
مرد از پزشک تشکر کرد و در حالی که از مطب پزشک خارج می شد رو به پزشک کردو گفت:
مشکل اینجاست که آن دلقک خود منم…
خیابانها را
مغازه ها را
رنگ های چراغ راهنمایی را
جدول ضرب را
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما …
هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم
آدمها را بلد نیستم!!!
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
وز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
قلم زندگی به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم
ولی . . .
آنگونه که بخواهم خرج میکنم . . . .،برای آنهایی که لایق هستند .
روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :
عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد !
روستا زاده پیر در جواب گفت :
از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟
و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است !
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت .
این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب
دیگر به خانه برگشت .
پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست .
همسایه ها بار دیگر آمدند :
عجب شانس بدی .
کشاورز پیر گفت :از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟
چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!
چند
روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را
برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای
شکسته اش از اعزام معاف شد .
همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :
عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ….؟ ))
**شاید اتفاقاتی در زندگی ما بیافتد که خوشایند ما نباشد و باعث ناراحتی ما شود**
**بهتره که صبر داشته باشیم که زمان اتفاقات و نتایجشون را خیلی زیبا به نمایش میگذارد**
**باید منطقی برخورد کنیم حتی با مسائلی که با احساس سروکار دارند**
**گاهی وقتها باید پا روی احساسمون بگذاریم**
**مطمئنا آینده روشنگر تمام نتایج هست**
اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است …
و این قدر به فکر راه های دررو نباشید … !!
خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست
خدا، خدای آدم های خلافکار هم هست
فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد
او: اند ِ لطافت
اند ِ بخشش
اند ِ بیخیال شدن
اند ِ چشم پوشی و رفاقت است …
**خیلی با حال بود**
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
من هستم و خدا …
و در جاده ی زندگی ، صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید …
به خودم میگم : هیچ چیز ارزش این رو نداره که دستم رو از دستان مهربون خدا بکشم بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا …
راستی اونکه دستان مهربان خدا رو به غیر او فروخت غیر از افسوس چه چیزی رو بدست آورد ؟