یا شاید اصلا به
زبان نیاورند دوست داشتنشان را......
بهشان خرده نگیرید!
این آدمها فهمیده اند
"دوستت دارم" حرمت دارد، مسئولیت دارد...
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی،
دوست داشتن واقعی را میفهمی...
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی...تا تو
شاد باشی...
آزارت نمیدهد...دلت را نمیشکند....
به هر دری میزند که
با تو باشد...
این دوست داشتن قابل ستایشه...
براشون مهم تر از برطرف کردن تنهایی خودشونه
و
دلی رو برای خوش گذرانیشون به بازی نمی گیرن...
به
سلامتی آدمایی
که وقتی می فهمن چقدر دوسشون داری
بازم آدم می
مونن
به سلامتی اونایی که خیلی تنهان
نه که نمی تونن با کسی
باشن
فقط دلشون نمی خواد با هرکسی باشن
برام مهمی… یعنی بیادتم… یعنی نگرانتم…. و یعنی…. !
تو یادت نیست...
اما من زیاد پرسیدم...
زیاد...
خیلی زیاد
...پرسیدم:
کجــــایــــی؟؟؟!!!
مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند .
وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان .
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند!!!
ملا طبعا از درب دو می وارد شد و ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود…!
این داستان حکایت زندگی ماست.
کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم و رابطه هایی را آغاز می کنیم، اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم…
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست!
عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است.
اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد .
اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .
اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.
چه ستمگر است انکه از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد…
مطمــــئن باش
دستِ احتــــیاج به سمت ِتــــو که هیـــچ
به سمت ِ خودم هم دراز نخواهم کرد…
شایـــد کــه تنهایی هایم
از تنهایی دق کنــــد..!!!
گاهی باید رفت
باید رفت تا بعضی چیزها بماند
اگر بروی شاید با دل پر بروی ولی
اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد
مثل یاد
مثل خاطره
مثل غرور
و آنچه ماندنیست را جا گذاشت
مثل یاد
مثل خاطره
مثل لبخند
رفتنت ماندنی می شود اگر زمانی که باید بروی ، بروی
و ماندنت رفتنی می شود زمانی که نباید بمانی ، بمانی
برو ، بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند
برو بگذار پیش از این که رفتنت دردی بر دل بنشاند خاطره ای پر حسرت شود
برو نگذار ماندنت باری شود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش از شکستن سکوت آسانتر باشد
عشقت را بردار و برو
خوب برو
زیبا برو
سر به زیر برو هرچند با اندوه
با لبخندی بر لب برو
هرچند باری سنگین بر دل و بر دوش
شاد برو
شاد ازین باش که اگر ترا نشناخت
عشق را شناخت
برو و بدان هرجا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد
نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت آشنا
وقار را در گامهایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت
زیرا که عشق قلب ترا مامنی برای بیتوته ی خویش یافته است
و همراهت خواهد ماند
تا آخرین نفس
رفتن همیشه بد نیست
آنگونه باید بروی که دیده شوی
و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود
آن گونه برو که هیچ دلی ….
هیچ نگاهی
نتواند تو را انکار کند
برو
فقط برو
وقتی بروی همه چیزهایی که باید بیاید می آید.
دنیا پر از زیبایست!!!
عینکم را برداشتم….
وحشت کردم از هیاهوی رنگها
عینکم را بدهید
میخواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم
نه علاقـــــــــــــه
نه حتـــــــــــی عادت
خـــریـــت محــــــــــــض است دلتنگ کســـــــــی باشی که دلش با تو نیســـت !!
وقتی شیری طعمه اش را با آمدن لاشخورها رها میکند،
نشان ترس نیست...
بلکه باورش این است که طعمه اش دیگر ارزش خوردن ندارد
درسهاى سال اول ساده بود!
آب رابابا به سارا داده بود!
درس پند آموزروباه و خروس!
روبه مکارودزد چاپلوس!
باوجود سوز وسرمای شدید!
ریز علی پیراهن ازتن میدرید!
تا درون نیمکت جامی شد یم!
ماپراز تصمیم کبرا میشدیم!!
کاش میشد باز کوچک میشدیم!
لااقل یکروز کودک میشدیم.
مهر بر همه بچه مدرسه ای هاى قدیمى مبارک!
مثل تمام غصـــه ها، این هم غمی نیست
دلــبســــته انـــدوه دامـــنگیر خــــود بـــاش
از عــالـــم غـــم دلرباتر عالمـــــی نیـــست
کــــار بــزرگ خــویــش را کـــــوچــک مـپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشــمی حقیقت بین کنار کعـبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
فاضل نظری
ﺣــــــــــــــﺎﻻ ﻛــــــــــﻪ ﺩﺍﺭﻯ ﺗﻤــــــــــــــــﺎﻡ ﻣﻴـــــــــــﺸﻮﻯ
ﺑــــــــــــــﮕﺬﺍﺭ ﺑــــــــــــــﮕﻮﻳـــــــﻢ!
ﻛـــــــــﻪ ﺭﻭﺯﻫــــــــــــــــــــــﺎﻯ ﮔــــــــــــــــــــــﺮﻣــــــــــﺖ،
ﺳـــــــــــــــــــــــــــﺮﺩ ﮔـــــــــــــﺬﺷــــــــﺖ ،
خــــیلـــــــی ســـــــــــرد.
نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ ، فقط با خدا …
مهم نیست در این زمین خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران غیر قابل فهم باشد و وقت انسانها برایمان کم …
شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و مرهم تمام زخمهاست …
هر وقت دلت خواست ، مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد ، در قلبت …
و به دستان خالی ات نگاه نکن ، تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ، اسباب پذیرایی با اوست …
دیگری تو را دارد
نمیدانم …. نداشتنت سخت تر است
یا
تحمل اینکه دیگری تو را دارد…؟
شما بگویید کدام سختتر است؟؟؟
ولی هیچ کدوم به اندازه تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست !
ولی خُب اگر یکی نباشه که اون دو کلــمهی اونو بشنـوه،
میدونی چی میشه؟
با خودش میگه...
من چرا باید دنبال یکی باشم که باهاش دو کلـمه حـرف بزنم؟
اصلا خـودم میتونم با خودم بـیشتر از دو کلمه حـرف بزنم
و حرفای خودمو بهتر بفهمم...
کــسی که به اینــجا برســـه،
نه مــیگَرده نه مــــیخــواد...!
دلت که شکست ، سرت را بگیری بالا
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش
حواست باشد ؛
دل شکسته ، گوشههایش تیز است.
... ...مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین،
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود...
صبور باش و ساکت ...
نکند تو همان “این نیز” هستی که همیشه می گذری . . . ؟
در وصـفــ واقعیـتــِ من ڪـم مـے آورد
ناچـ ــار
ایـن ســہ نقـطــہ …
و دیگـ ـر هیــچ