چیزهایی می نویسی
بعد پاک می کنی
پاک می کنی
او هیچ یک از حرف های تو را
نمی خواند
اما تو
تمام حرف هایت را گفته ای...
(مورات حان مونگان)
ﻧﻪ ﺩﺭﻭﻏﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ...
ﻧﻪ ﺍﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ...
ﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻬﺎﯼ ﭘﺮﺍﺩﻋﺎ...
ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺩﺍﻍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ,
ﮐﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻧﺸﺪ..
همیشه آدم های تنوع طلب
دست می گذارند رو آدمهای وفادار!
دزدی لباسی را ربود و به بازار برد تا بفروشد.
در بازار لباس را از او دزدیدند.
در راه بر گشت، رفیقش از او پرسید:
” لباس را چند فروختی؟ ”
گفت :
” به همان قیمت که خریده بودم!"
ولی اشتباه فکر میکردمو جاش دهنم صاف شد.
وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی.
تا طوفان از آرمش تو آرام بگیرد
این جماعت هر روز تورا جور دیکری میخواهند
چشمها را باید شست.... شستم
گفتی جور دیگر باید دید... دیدم.
گفتی زیر باران باید رفت..... رفتم
او نه چشم های خیسو شسته ام را.... نه نگاه دیگرم را... هیچ کدام را ندید!
فقط در زیر باران با طعنه خندید و گفت:
دیوانه ی باران ندیده!!
حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی
هیچکس نمی تواند تفاوت بین این دو را تشخیص دهد...
(جکسن براون)
که دیگر نمی شد ده ساله بود،
و ده سالگان هرگز این را نفهمیدند............
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم
تا همه فکر کنند نه دردی دارن نه قلبی...
این نیز بگذرد...
لعنت به من که حتی یک بار هم نگفتم
او نیز بگذرد..
اگر می دانست، بیرون آمدن از لاک
آرزوی مشترکی است، بین او و عقاب بالای سرش...
اما آزادی انتخاب تو باید در چهارچوب حدود انسان بودن محصور باشد...
هر چه میخواهی باش اما...
آدم باش...
شاد باش.
بگذار اوازه ی شاد بودنت انچنان بپیچد که رو سیاه شوند
انانی که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند.
یک زمستان آدم را نگه می داردو
گاه یک حرف
یک عمر آدم را سرد می کند...
در زمان غلط در جای درست بودیم.... در زمان درست در جای غلط بودیم
و همیشه...
همینگونه با هم بودن را از دست دادیم....
من در سرزمینی زندگی میکنم که تنها :خدایش :از پشت خنجر نمیزند.